Archive for نوامبر 2012

آشپزی و درسی از تاریخ

نوامبر 13, 2012

به فراخور حال برای تنوع و عبور از کرختی تکرار، گاه گاهی دست به پختن غذا هایی متفاوت می زنم تا هم آزمون باشد و هم مرور دانسته های پیشین . یک تیر و دو نشان . در ترکیب کردن مواد خوراکی یا قاطی کردن مزه ها دست بر قضا از آزمون های شخصی خود سربلند بیرون می آیم .
در جمع ها به طور کل اباء دارم از صحبت کردن در این مورد اما اگر دوستی راهنمایی خاص خواسته و مشتاق آموختن باشد دریغی ندارم و آموخته های آزمون خود را راحت روی دایره می ریزم تا هم دانسته های خود را مرور کرده باشم و هم میزان هزینه دوستی را پایین آورده باشم .
امروز بر حسب اتفاق بنا به درخواست چندتن از دوستان با سپردن کارهای خود به آن ها به دلیل استقبال شان از این امر آستین ها را بالا زده تا در محل کار غذایی که باب میلشان باشد را فراهم کنم تا هم لب ها خندان بماند و هم ضربه شصتی باشد برای روز مبادا. ریزه کاری ها در پختن بیشتر بر اساس تجربه است تا تئوری چون برنج پاکستانی با برنج فرد اعلای آمریکایی کیلویی 20 دلار توفیر دارد . ( با تورم موجود مثال زدن از ادبیات قدیم کارآیی ندارد و باید به نرخ روز مثال زد تا خواننده حساب کار دستش بیاید ) . فوت و فن در پختن غذا هم بخشی از همان 20 دلاری ست که این روزها 600 هزار ریالی می شود و این یعنی دست رنج آموختن ضرب در دست رنج یاد دادن به همراه میزان آب تبخیر شده بدن در تابستان ها و زمستان ها . از این رو به گمانم باید دانست که رو کردن فن چیزی جدای از به کار بردن فن است . در روی تشک کشتی ، کشتی گیر تیز و بز به سرگرم کردن حریف و پیاپی ضربه زدن به سر حریف از فکر کردن او در مورد چگونگی زدن فن جلوگیری می کند و در لحظه نهایی با نشان دادن هجوم برای اجرای فنی بدل می زند و فنی دیگر را اجرا می کند .
اما این بار از دست نگارنده به در شد و فن را جایی زدم که حریف قدر فن را نمی دانست . آس را برای سور نزدم بی هوا برگه را رو کردم و کسی که رئیس بود ناطور در آمد یعنی جور را ناجور کرد . داستان چیست ؟ داستان همان توالی تاریخی و تکرار مکرارت است که هر بار درجهان رخ می دهد و هرچیزی بدیل خود را در روز و روزگاری دیگر و درعصری دیگر رو می کند . دنیایی سیاست هم دنیایی ست که بدیل های خود را دارد . به بچه مسلمان جماعت که بگویی آدم زیرک می گوید : عمر و عاص به ملی گرایش بگویی : می گوید مصدق یا تاریخ خوان باشد می گوید : احمد قوام .
در کتاب مسعود بهنود که از سیدضیاء تا بختیار نام دارد تحلیلی یا بهتر بگویم حکایتی خواندم خواندنی . بر سر داستان آذربایجان که احمد قوام آن را یک تنه ازگلوی استالین بیرون کشید و از این رو جمهوری اسلامی زیاد به او فحش وفضیحت نمی دهد خواندم که نوشته بود : احمد قوام همیشه به هرچیزی که فکر می کرد تمام داشته هایش را رو نمی کرد وهمیشه چیزی در چنته داشت که از آن خود او بود و تنها خود او می دانست که چیست و کی و کجا به کار می آید . با این حساب  دانستن فوت و فن خوب است اما بازگو کردنش به حکم و حکمیت های تاریخ نه .
به این شیوه جای آن دارد تا بازهم در گودال تاریخی خود، دوباره جستجویی کنم و با مرور دانسته های خود، برای خود، بیشتر به ارزش و اهمیت آزمون های خود پی ببرم تا دیگر بار به اصرار و تمنای دوستان در روزی و روزگاری دیگر تنها به شکستن دو عدد تخم مرغ بسنده کرده تا به سوء هاضمه تاریخی مبتلا نگردیم .